این نوشتار حاصل مصاحبه با دکتر مارکوس اوسترریدر در سارایوو در حاشیه کنفرانسی در مورد تاریخ بوگومیل ها است.
دکتر مارکوس اوسترریدر در سال ۱۹۶۱ در مونیخ به دنیا آمد. او تاریخ اروپای شرقی و جنوب شرقی، فیلولوژی اسلاوی، علوم سیاسی و اقتصاد را در دانشگاههای مونیخ، تولوز و ورشو تحصیل کرد. در سال ۲۰۰۳، مدرک دکترای خود را از دانشگاه لودویگ-ماکسیمیلیان مونیخ دریافت کرد. در حال حاضر بهعنوان یک مورخ مستقل، نویسنده و مدرس فعالیت میکند. او نویسنده چندین کتاب و تعداد زیادی مقاله در موضوعاتی مانند ادیان ایران باستان، مسیحیت قرون وسطی، پیدایش اروپای مدرن و موضوعات مرتبط است.
آقای اوسترریدر، برای شروع، لطفاً بگویید چگونه به مسئله بدعت در بالکان قرون وسطی علاقهمند شدید؟
از حدود ۲۰ سالگی به همه چیزهایی که «بدعتآمیز» بود علاقهمند شدم و مدتی را در تولوز در جنوب فرانسه گذراندم، جایی که جنبش قرون وسطایی کاتارها را مطالعه کردم. همزمان، مطالعاتم در زمینه اسلاوشناسی را آغاز کردم و خیلی زود متوجه شدم که چیزی مشابه نیز در جهان اسلاوی وجود داشته است. ابتدا با بوگومیلهای بلغارستان آشنا شدم و سپس کلیسای بوسنی را کشف کردم که شکلی متفاوت و متأخر از مسیحیت بود. بیش از همه، به تأثیر منطقه بلغارستان-مقدونیه بر مسیحیسازی بالکان و همچنین دولت وقت روسیه علاقهمند شدم. کتاب جردان ایوانوف که داستانها و افسانههای بوگومیلها را جمعآوری کرده بود، برایم بسیار جذاب بود. در مورد بوسنی قرون وسطی، این سوال مرا مشغول کرده بود که چگونه کلیسای بوسنی در قرنهای ۱۴ و ۱۵ کاملاً ناپدید شد.
شما به مفهوم «بدعت» اشاره کردید که در ادبیات تخصصی بحثهای داغی پیرامون آن وجود دارد. میتوانید توضیح دهید منظور شما از این اصطلاح چیست؟
در مورد منابع تاریخی مرتبط با کاتارها و بوگومیلها، در اکثر موارد این منابع متعلق به دشمنان آنها هستند. من ترجیح میدهم از اصطلاح «بدعت» استفاده نکنم، اما واقعیت این است که باورهایی که در این منابع به آنها نسبت داده شده، با آموزههای رسمی کلیسای کاتولیک و ارتدکس در آن زمان مطابقت نداشت.
مسئله دیگری که پاسخ دادن به آن دشوار است این است که باورهای واقعی پیروان این جنبشها چه بوده است. چیزی که برای من بسیار جالب بود، پدیدهای است که در منابع غربی غسل تعمید روحانی نامیده میشود و در منابع شرقی نیز ظاهر میشود. (یادداشت ویراستار: برخلاف کلیساهای کاتولیک و ارتدکس که از آب برای غسل تعمید استفاده میکنند، بوگومیلها و کاتارها مراسمی برای غسل تعمید روحانی یا مراسم دست قرار دادن داشتند).
همچنین، یکی از باورهای قدیمی که در مسیحیت اولیه وجود داشت و بسیار جالب است، باور به این بود که انسان از سه عنصر تشکیل شده است: جسم، روح و جان. تکرار میکنم، من این را بدعت نمیدانم، زیرا برای من این هیچگونه بدعتی نیست، بلکه صرفاً روشی است که این باورها در منابع توصیف شدهاند.
اگر مسئله بدعت مطرح نیست، این چه نوع جنبش معنوی است؟
در مورد منشأ آن، نمیتوان با قطعیت کامل چیزی گفت. بهعنوان مثال، من در یک منبع قرن هشتم، که درباره مأموریت مسیحیت در میان آنگلوساکسونها صحبت میکند، به ادعایی برخوردم که مسیحیان ایرلندی به سختگیری نسبت به تازهنوکیشان مشهور بودند و از آنها میخواستند که ابتدا مرحلهای از «پاکسازی» را طی کنند و تنها پس از آن به مقام «کاتاروس» یا پاکان دست یابند. این اصطلاح چندین قرن پیش از ظهور جنبش کاتارها در فرانسه، در جزایر بریتانیا استفاده میشد. نتیجهگیری ممکن این است که پدیده کاتاریسم بسیار قدیمیتر بوده و در این مورد به کلیسای سلتیک مرتبط است. گفتن اینکه این ایده از کجا به آنها رسیده دشوار است، اما میدانیم که کلیسای سلتیک روابط بسیار خوبی با شرق داشت.
در بالکان، من فکر میکنم این ادعا که در قرن دهم شخصیتی کاریزماتیک به نام بوگومیل وجود داشته، حقیقت دارد. اما دشوار است بگوییم آیا این آغاز این جنبش بوده یا سازگاری با چیزی که پیشتر وجود داشته و ریشههای آن به مانویت و دیگر جنبشهای مسیحی غیرارتدوکس که در منطقه بین ایران و مصر توسعه یافتهاند، بازمیگردد.
در هر صورت، باورهایی ظاهر میشوند که در کلیسای اولیه پذیرفته شده بودند، اما بعدها، در کلیساهایی که ساختارهای قویتری پیدا کردند، بهتدریج به حاشیه رانده شدند. در قرون ۱۲ و ۱۳، این دیدگاهها بهطور فزایندهای از مسیحیت بهاصطلاح راستکیش حذف شدند. بنابراین، این «بدعتها» ظهور باورهای کاملاً جدید نیستند، بلکه حفظ عناصری از مسیحیت اولیه هستند که زمانی بسیار گستردهتر بودند.
شما مانویت را ذکر کردید. میدانیم که منابع اروپای قرون وسطی غالباً جنبشهای «بدعتآمیز» را بهعنوان «نومانویت» توصیف میکردند. میتوانید درباره این جنبش دینی کمتر شناختهشده و ارتباط واقعی آن با جنبشهای بدعتآمیز در اروپای قرون وسطی بیشتر توضیح دهید؟
بنیانگذار مانویت، مانی، یک ایرانی بود که در قرن سوم زندگی میکرد. او خود را مسیحی مینامید و میگفت که الگویش پولس پیامبر بوده است. اما مانی همچنین تأکید میکرد که تمام آموزههایش بهطور مستقیم به او وحی شده است، به این معنا که چیزی را نمیپذیرفت مگر آنکه خود آن را درک کرده باشد. این موضوع بهویژه درباره آنچه او «راز نور و تاریکی» مینامید صدق میکند؛ ایدهای که جهان مادی نتیجه تعامل دو اصل نور و تاریکی است. مهم است تأکید شود که این به معنای جدایی مطلق نور و تاریکی نیست، برای مثال به این شکل که ماده نماد تاریکی و روح نماد نور باشد، بلکه نور و تاریکی در درون ماده با هم درآمیختهاند.
تاریخ گسترش مانویت بهخوبی مستند شده است؛ این آیین از طریق جاده ابریشم گسترش یافت و در قرون نهم و دهم پیروانی از مراکش تا چین داشت. مانویت همچنین در غرب رواج یافت؛ ما در قرن هفتم جوامع مانوی را در اسپانیای امروزی میبینیم.
آنچه در مورد مانویت جالب است، این است که پیروان آن، بهویژه به دلیل آزارهای شدیدی که متحمل شدند، بهنوعی در جنبشهای مذهبی بزرگتر، بهویژه در اسلام، جذب شدند. اینکه اسلام توانست بیش از هر دین دیگری جنبشهای مذهبی دیگر را در خود جذب کند، بهویژه با در نظر گرفتن وضعیت مذهبی بوسنی، نکتهای قابل توجه است.
پس، اگر درست متوجه شده باشم، شما معتقدید که یک جنبش معنوی واحد وجود داشته که از ایران تا غرب اروپا گسترش یافته است؟
در مورد مانویت، این کاملاً محتمل است. با این حال، مهم است تأکید کنیم که در درون این جنبش تفاوتهای محلی چشمگیری وجود داشته است. بهعنوان مثال، در میان مانویان شرق ایران و غرب چین، عناصر مسیحی به همان اندازه که در مصر برجسته بودند، مورد تأکید قرار نمیگرفتند. در مصر، کل روایت درباره عیسی، مریم و حواریون استفاده میشد. مانویت ویژگی سازگاری با باورهای مذهبی منطقهای موجود را داشت؛ برای مثال، در هند اغلب از باورهای بودایی استفاده میشد، در ایران باورهای زرتشتی. این هدف برای نشان دادن این بود که مانویت ادامه ادیان موجود است. به جای اصرار بر اینکه حقیقتی کاملاً جدید با ایدهها و مفاهیم تازه میآورد، مانویت تلاش میکرد باورهای خود را از باورهای موجود توسعه دهد. این امر همچنین به این امکان منجر شد که حتی زمانی که به دلیل تهدیدات و آزارها اعلام هویت مانوی غیرممکن بود، همچنان بتوان برخی از ایدههای آن را دنبال کرد.
بوسنی قرون وسطی و کلیسای آن چه نقشی در این جنبش ایفا میکند؟
اگرچه بهطور جامع به این موضوع نپرداختهام، چیزی که همیشه برایم جالب بوده، زمینه گستردهتری است که مسیحیت بوسنی در آن توسعه یافته است. این زمینه، با احتیاط میتوان گفت، نوعی اومانیسم اولیه است که در جنوب اروپا شکل گرفته و از طریق سواحل دالماسی به بوسنی گسترش یافته است. این توسعه، ریشههای اقتصادی خود را دارد، زیرا بالکان آن زمان با توسعه اولیه نظام تجارت دوربرد و مشاغل جدیدی مانند تولید پارچه، معدنکاری و بانکداری مرتبط بود. دقیقاً در چنین زمینهای چیزی شبیه به درک مدرن از فردیت پدیدار شد، یعنی رهایی فرد و طرح پرسش درباره «صدای درونی»، ایدهای که بیان میکند فرد در درون خود نوعی اصل اخلاقی دارد که به هیچ مرجع خارجی وابسته نیست.
شما در کار خود اغلب تأکید میکنید که مسائل مربوط به بدعتهای قرون وسطایی با برخی از مهمترین مسائل انسان معاصر مرتبط هستند. آیا میتوانید توضیح دهید؟
اینجا، دو موضوع اصلی مطرح میشود که من در پژوهشهای خود درباره بدعتها با آنها روبهرو شدهام. اولین موضوع این است که دینداریای که در این جنبشها شکل گرفت، فراتر از تقسیمات کلیسایی بود، یعنی از مرزهای بین کاتولیکها و ارتدوکسها عبور میکرد. این نوع دینداری تحت تأثیر نهادهای دینی شکل نگرفت، بلکه بهطور مستقل و در میان مردم، بهعنوان نوعی «دینداری مردمی»، ظهور کرد. این دینداری مبتنی بر سلسلهمراتب نهادهای دینی نبود، نهادهایی که در آن دوره، یعنی قرون ۱۲ و ۱۳، بیشتر به ایجاد درگیری با دیگران گرایش داشتند. در واقع، این یک جنبش سراسری اروپایی بود که بخشهایی از اروپا را به هم متصل میکرد؛ بخشهایی که فقط امروزه، پس از فروپاشی «پرده آهنین»، دوباره توانستهاند به یکدیگر نزدیک شوند.
موضوع دوم، حقیقتی است که در درون این جنبش کاتاری-بوگومیل، برای نخستین بار مفهومی مدرن ظهور کرد. طبق این مفهوم، انسان باید دلیل و توجیه اعمال خود را در درون خود بیابد، نه در یک مرجع بیرونی که تعیین کند چه چیزی درست است یا فرد به کدام گروه تعلق دارد. این ایدهای است که حتی به زمان کنونی نیز بسیار مرتبط است، بهویژه در مورد رابطه انسان معاصر با سیستمهای اجتماعیای که در آنها عمل میکند.
چقدر با هنر سنگنبشتههای استچاک (سنگ قبرهای قرون وسطایی حجاری شده) آشنا هستید و این هنر چه رابطهای با این جنبش معنوی «بدعتآمیز» دارد؟
من فرصت بازدید از بسیاری از گورستانهای سنگنبشتههای استچاک را نداشتهام، اما این هنر را بهطور غیرمستقیم، از طریق عکسها و نقاشیها میشناسم. تعریف دقیق منشأ هنر استچاک بسیار دشوار است. اما چیزی که بهویژه جالب است، نقشونگارهایی است که بر روی آنها یافت میشود. بهوضوح مشخص است که نقشهایی که بر روی این سنگنبشتهها ظاهر میشوند، مانند حیوانات، انسانها، انواع مختلف صلیبها، و بهویژه تأکید بر عدد پنج در روزتها یا دستهای باز، با ایدههایی مرتبط هستند که از منطقه جنوب فرانسه و جنبش کاتارها شناخته شدهاند.
این نقشها را نمیتوان با ایدههای مرسوم و دگماتیک مسیحی توضیح داد، یا حتی آنها را صرفاً بازتابهایی از زندگی روزمره دانست. کاملاً واضح است که این نقوش دارای پسزمینه معنوی هستند. از آنجا که هیچ منبع مکتوبی در مورد این نقوش موجود نیست، خطر تفسیر نادرست آنها وجود دارد. بااینحال، داستانها و افسانههایی که از این مناطق سرچشمه میگیرند، به ما این امکان را میدهند که بفهمیم این نقوش به چه چیزهایی اشاره دارند.
منبع:
https://makdizdar.ba/dr-markus-osterrieder-proto-humanizam-srednjovjekovne-bosne/
۱۴۰۳/۱۰/۶
نظر شما